من تمام سعي ام را مي كنم تا روي كارهاي روزانه ام متمركز شوم .اماكودك بازيگوش ذهنم به سمت

 دستهای تو لي لي مي كند . ديروز اين پیام روي صفحه تلفن همراهم جا خوش كرد :

پرنده لب تنگ ماهي نشسته بود و به ماهي نگاه مي كرد و مي گفت : سقف قفست شكسته چرا پرواز

نمي كني؟

و اين پنچ جمله اي آرامش زندگي ام را به هم زده است ! با خودم فكر مي كنم كه چه قدر پرنده در اطرافم وجود دارد ،ومن چقدر ماهي هستم... !

اطرافيانم مدام مي گويند از قفس بيايم بيرون اما من مي دانم بيرون آمدن همان و مردن همان !

آخر يكي نيست به اين پرنده ها ي دلسوز بگويد كجاي دنيا ماهي مي تواند بدون آب زندگي كند ؟

كجاي دنيا ؟

من هر زور به قفس شكسته بالاي سرم نگاه مي كنم . چند بار سعي كردم سرم را از آب بيرون نگه دارم

و بپرم اما ........... 

احساس  خفگي تمام بدنم را قرق مي كند .

من چند بار سعي كرده ام ............... اما نمي شود ،به خدا ....

بگذريم از اين حكايت پرنده و ماهي بگذريم از فلسفه ماهي و قفس سرشكسته . همان بهتر كه بنشينم و با تمام توانم  روي روزمرگي متمركز شوم . اما .....

اما  مگر لي لي اين كودك بازيگوش مي گذارد ؟!